English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unorthodox U دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
soft shelled U دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
semidouble U دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
wide angle U دارای زاویه دید بیش از معمول
wide-angle U دارای زاویه دید بیش از معمول
synecologic U دارای عقیده به استمرار
orthodox U دارای عقیده درست
soft shell U دارای عقیده معتدل
social minded U دارای عقیده سوسیالیستی اجتماعی
polygenist U کسیکه عقیده داردبشر دارای چندین مبدابوده است
monophysite U کسیکه عقیده دارد باینکه مسیح دارای یک ذات است و بس
non-directional design U طرح فراگیر [این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
wrongs U ناصحیح
wronging U ناصحیح
wrong U ناصحیح
wrongful U ناصحیح
unsound U ناصحیح
out of line <idiom> U ناصحیح
inexactly U بطور ناصحیح
unjust U ناروا ناصحیح
improperly U بطور ناصحیح
peccant U غلط ناصحیح
bad U ناصحیح بی اعتبار
inaccuracies U چیز ناصحیح و غلط
inaccuracy U چیز ناصحیح و غلط
misdo U ناصحیح انجام دادن
misjoinder U اتحاد ناصحیح وتبانی اصحاب دعوی
residual U نرخ داده در یافتی ناصحیح وکل داده ارسالی
going U معمول
usages U معمول
usual U معمول
usage U معمول
in vogue U معمول
in- U معمول
in U معمول
by usage U یا معمول سابق
normal U هنجار معمول
to set in U معمول شدن
vogue U رسم معمول
as usual <idiom> U طبق معمول
in character <idiom> U مثل معمول
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
off season U ارزان تر از معمول
After the usual courtesies. U پس از تعارفات معمول
fashionably U مطابق معمول
usu U مخفف معمول
as usual U مطابق معمول
undersized U کوچکتر از معمول
out of the ordinary U غیر معمول
out of the common U غیر معمول
slow down <idiom> U از حد معمول آرامتر
to be in f. U معمول بودن
it is usual with him U معمول اوست
off the map U غیر معمول
eccentrically U بطورغیر معمول
practice U معمول به عادت
consuetudinary U عادی معمول
enchorial U معمول متعارفی
usual conditions U شرایط معمول
oversleeping U بیش از حد معمول خوابیدن
it is unusually large U ازاندازه معمول بزرگتراست
oversleeps U بیش از حد معمول خوابیدن
gangling U بلند تراز حد معمول
overslept U بیش از حد معمول خوابیدن
such dresses are the vogue U اینجورلباسهامتداول معمول است
oversleep U بیش از حد معمول خوابیدن
price current U صورت نرخهای معمول
it is our usual p to U معمول ما این است که
introduction U معمول سازی ابداع
introductions U معمول سازی ابداع
habitualness U معمول بودن معتادیت
institution U رسم معمول عرف
intercolonial U معمول در میان مستعمرات
quite the thing U مطابق بارسم معمول
cupola practice U روش معمول کوره کوپل
international practice U طریقه معمول به بین المللی
fair wear and tear U خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
retrograde U دوران در خلاف جهت معمول
shortest U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course U زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
substandard U زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
shorter U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive course U زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
short U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
abusively U بطور ناصحیح بطور دشنام
dry year U سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year U سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra- U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
bow-pew U [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristic U مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically U مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness U توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
cylix U ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondolas U نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation U یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondola U نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
isobare U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
production run U اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. U ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
cementitious U دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
Advanced Technology Attachment U حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance U روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
ringent U دارای دهن باز دارای لبان برگشته
virile U دارای نیروی مردی دارای رجولیت
low tension U دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind U دارای چشم تار دارای دید کم
acinaseous U دارای تخم و بذر دارای تخمدان
galleried U دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
opinions U عقیده
creed U عقیده
opinion U عقیده
doctrines U عقیده
creeds U عقیده
doctrine U عقیده
concept U عقیده
thought U عقیده
concepts U عقیده
viewpoints U عقیده
viewpoint U عقیده
impressions U عقیده
impression U عقیده
tenet U عقیده
advice U عقیده
ideas U عقیده ها
ism U عقیده
brainchild U عقیده
thoughts U عقیده
i am not of his mind U با او هم عقیده
concepts U عقیده ها
conception U عقیده
internal conception U عقیده
faiths U عقیده
credo U عقیده
creedless U بی عقیده
credos U عقیده
faith U عقیده
belief U عقیده
idea U عقیده
refresher U حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
negligence U اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
freedom of belief U ازادی عقیده
having U عقیده داشتن
have U عقیده داشتن
to be of [or share] the same view [or opinion] U هم عقیده بودن
error U عقیده نادرست
view U نظریه عقیده
views U نظریه عقیده
abjuration U ترک عقیده
viewed U نظریه عقیده
viewing U نظریه عقیده
divarication U اختلاف عقیده
so many menŠso many minds U عقیده بیشتر
folkway U عقیده عامه
espouses U عقیده داشتن به
tradition U عقیده رایج
espousing U عقیده داشتن به
espoused U عقیده داشتن به
pythagoreanism U عقیده به تناسخ
irreconcilableness U سختی در عقیده
turnabouts U تغییر عقیده
irreconcilability U سختی در عقیده
turnabout U تغییر عقیده
errors U عقیده نادرست
fortuitism U عقیده به اتفاق
espouse U عقیده داشتن به
to agree in opinion U هم عقیده بودن
cogency U قدرت عقیده
iam of the opinion that U من براین عقیده ام که
the belief that U با این عقیده که
coniviction U عقیده اطمینان
dogmas U عقیده دینی
outside opinion U عقیده مردم
dogma U عقیده دینی
theosophism U عقیده به عرفان
hit off U هم عقیده شدن
convictions U عقیده محکم
conviction U عقیده محکم
suggestion U افهار عقیده
suggestions U افهار عقیده
i maintain U بر این عقیده ام که ...
counterview U عقیده مخالف
my sentiment toward him U عقیده من درباره او
Marxism U عقیده مارکس
i maintain U عقیده دارم که ...
swear by U عقیده زیادداشتن به
impressions U عقیده خیال
impression U عقیده خیال
to think [of] U عقیده داشتن
dissension U اختلاف عقیده
bourgeois <adj.> U از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
opine U افهار عقیده کردن
tradition U عقیده موروثی عرف
to cherish an opinion U عقیده ایی را در مغزخودپروراندن
self expressive U پافشار در عقیده خود
dissents U اختلاف عقیده داشتن
irrationalism U عقیده نامعقول یا چرند
preconceive U قبلا عقیده پیداکردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com